My Elysium
درس معلم گر بود زمزه ی محبتی جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را
چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, :: 16:3 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       

 دکارت در سال ۱۶۱۶ امتحان خود را در رشته حقوق گذرانید و در این هنگام وارد قشون پرنس دوناسو شد و وقتی در پادگان «بردا» مشغول خدمت بود تصمیم گرفت که در زندگی هیچ سؤالی را بی جواب نگذارد و در اطراف مسائل تفکر نماید.     
رنه دکارت در روز ۳۱ ماه مارس ۱۵۹۶ متولد شد. او اهل تورن فرانسه و فرزند یکی از مشاورین پارلمان برتانی بود. در سال ۱۶۰۶ هنگامی که پسر ده ساله ای بود هر روز با بیم و وحشت به مدرسه «ژزوئیتها» بنام لامنش می رفت. درسهایی که می گرفت از ادبیات قدیم بود که تحت تأثیر فکر ارسطویی قرار داشت. در ۱۶۱۱ روز ششم ژوئن دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری شنید که در آن سال گالیله چه اکتشافی کرده است. این سخنرانی در روح او که کم کم آماده تحقیر استیکولاستیک شده بود تأثیر فراوان کرد. دکارت در سال ۱۶۱۶ امتحان خود را در رشته حقوق گذرانید و در این هنگام وارد قشون پرنس دوناسو شد و وقتی در پادگان «بردا» مشغول خدمت بود تصمیم گرفت که در زندگی هیچ سؤالی را بی جواب نگذارد و در اطراف مسائل تفکر نماید. از کنایه های تاریخ اندیشه اینکه جستجو برای دستیابی به حقیقت در جهان در نظریه دکارت بر اصل شک در وجود اشیاء و پدیده های مبتنی است. دکارت از بهترین آموزش موجود اروپای زمان خود شامل بررسی جامع و مفصل منطق ارسطو و دانش فیزیک برخوردار شده دوره آ“ را در بیست سالگی به پایان رسانیده بود ولی وی در پایان احساس کرده بود که جز چند نکته ریاضی هیچ چیز دیگری را به یقین (یا با دقت عینی) نمی داند و از خود این پرسش را می کند که چرا نباید حقایق را کلاً با همان دقت و یقین ریاضی بداند. این اصل کم کم در او قوت می گیرد تا آنکه در دهم نوامبر ۱۶۱۹ که تعطیلات زمستانی خود را در توابع «اولم» می گذرانید توانست علمی را به وجود آورد که بوسیله آن پرده تاریکی را از روی معرفت دور سازد. دکارت اهل جنگ و نظام نبود و به همین مناسبت در بیست و چهار سالگی خدمت نظام را ترک کرد و در سال ۱۶۲۶ به پاریس رفت. در این سال همه جا صحبت از اکتشافی بود که بوسیله دوربین های نجومی انجام می گرفت. «ژان فابریسیوس» اهل فلاماند و گالیله و بعد از آنها «شایز» لکه های خورشید را مشاهده نموده بودند. دکارت تحت تأثیر این وضع شروع به تفحص عمیقی در دانش آسمان نمود. ابتدا به ساختن دوربین دقیق و کاملی شخصاً اقدام کرد و مجبور شد برای انتخاب بهترین نوع عدسی انکسار اشعه نورانی در عدسیها را مورد مطالعه قرار دهد. در سال ۱۶۲۶ در حالیکه کارگران مشغول تراشیدن شیشه ای به امر او بودند موفق به کشف قانون انکسار نور گردید. طولی نکشید که نجوم علمی را کنار گذاشت تا بتواند مطالعات نظری خود را دنبال کند. دکارت مصمم شد که کتابی راجع به ساختمان جهان تهیه نماید. او در سال ۱۶۲۶ در آمستردام زندگی می کرد و به شهرهای لاهه و لید سفر می کرد. روزی در این شهر اطلاع یافت که معلمی به نام «اسنلیوس» که سال قبل از آمدن او به هلند فوت کرده بود قانون انکسار را کشف کرده است. این موضوع سبب شد که بعدها دکارت را به دزدی علمی متهم کنند ولی امروزه حقیقت کاملاً از نظر دانشمندان روشن است. اسلنیوس دانشمندی عالیقدر بود و کسی بود که اولین اندازه گیری علمی را روی کره زمین انجام داد. روشنفکر جوان فرانسوی نیز مانند فیثاغوریان قرنها پیش به این فکر افتاد که راه رسیدن به حقیقت باید همان ریاضی باشد. وی بر پایه این اندیشه غرق در مطالعه ریاضی شد و با اختراع هندسه تحلیلی که یک ابزار ریاضی ضروری و در قیاس با هندسه باستانی اقلیدس قابل درک تر بود پاداش زحمات خود را گرفت. هنگامی که دکارت مشغول تهیه کتاب خود بود خبر محکومیت گالیله در تمام نقاط انتشار یافت و او که شخصی محتاط بود از انتشار کتاب خود منصرف شد. دکارت هندسه تحلیلی را که وسیله ذیقیمتی برای پیشرفتهای علمی بود بوجود آورد زیرا مطالعه هندسه اقلیدسی فقط برای عده معدودی از دانشمندان که دارای استعداد خارق العاده هستند ممکن است. دکارت بعد از اندیشه و مطالعه بسیار شاهکار فلسفی کوتاه خود به نام «گفتار در روش راه بردن در دست عقل و جستجوی حقیقت در علوم» را در سال ۱۶۳۹ انتشار داد. وی در این تألیف اثر گذار خود تاریخچه رشد فکری و چگونگی آغاز به شک در صحت و سقم آموخته های خود را ذکر کرده به این نتیجه می رسد که به همه چیز باید به دیده شک نگریست جز به شخص شک کننده که وجود دارد، چرا که شک می کند «شک می کنم، پس وجود دارم» روش خود وی برای بیان آن منظور است. او اعمال آن روش را به قلمروهای (فکری) دیگر هم گسترش داد و به این کشف رسید که نیل به یقین در آن قلمروها نیز از راه تبدیل و تقلیل مسائل به یک شکل و راه حل ریاضی، میسر است. مسأله را چنانچه بتوان به صورتی ریاضی درآورد و با استفاده از شمار حداقلی از قضایای استنباطی یا احکام مبرهن ریاضی، به آن نظم بخشید، حاصل یک دستگاه معادلات جبری خواهد بود که با حل آنها طبق قواعد جبری جوابهای دقیق و قطعی لازم بدست خواهد آمد. دکارت جهان هستی را ماشین پیچیده عظیم ساعت مانندی می بیند که به دست خداوند به کار افتاده و کار آن بدون کمک بعدی وی، تا ابد ادامه دارد. تأکید برخی از مورخان است که نیوتن را دکارت ممکن الوجود کرد. اکنون با روش دکارت می توان به قسمتهای عالی نیز دسترسی پیدا نمود. دکارت ریاضی دان بزرگی بود که چندان به ریاضیات علاقه نداشت. دکارت در ۱۱ فوریه ۱۶۵۰ به مرض ذات الریه زندگی را بدرود گفت

 

 

منبع : www.aftab.ir - آفتاب

 



من فکر می کنم پس هستم
  دکارت با شک فلسفه اش را آغاز مي كند و به دنبال آن به نظریه کوجیتو نائل می شود. او در اصل اول اصول معرفت انسانی، شک کردن در همه چیز را لازم می داند و بیان می کند «در اینکه برای آزمون حقیقت هرکس باید در طول زندگی خود، تا آنجا که ممکن است، یک بار در مورد همه چیز شک کند.»
  دکارت خود بر این اصل بسیار پایدار است و همه چیز را از دیده شک می گذراند. و در تامل دوم اظهار می دارد که: « بنابراین فرض می کنم تمام آنچه می بینم باطل است، خود را قانع می کنم که از تمام آنچه حافظه سرشار از خطای من به من نشان می دهد چیزی وجود ندارد فرض می کنم که هیچ اندام حسی ندارم و جسم، شکل، امتداد، حرکت و مکان چیزی جز پندار ذهن من نیست. در این صورت چه چیزی را می توان حقیقی دانست؟ شاید تنها یک چیز و آن اینکه هیچ چیز یقینی در عالم وجود ندارد.
  اما از کجا که غیر از آنچه هم اکنون مشکوک شمردم چیز دیگری وجود نداشته باشد که هیچ کس را مجال کمترین تردیدی در آن نباشد؟ آیا خدایی و یا قدرت دیگری وجود ندارد که این اندیشه ها را در ذهن من قرار دهد؟ البته چنین فرضی لازم نیست، زیرا شاید خود من بتوانم آنها را ایجاد کنم. در آن صورت، آیا خود من دست کم چیزی نیستم؟ اما من پیش از این هر گونه عضو حسی یا بدنی را از خود نفی کردم، با این همه، مرددم زیرا نتیجه چه خواهد بود؟ آیا قیام من به بدن و به حواس به حدی است که بدون آنها نمی توانم موجود باشم؟ اما من پیش از این خود را قانع کردم که اصلا چیزی در عالم وجود ندارد. نه آسمانی، نه زمینی، نه نفوسی و نه ابدانی ولی آیا اطمینان یافتم که خودم وجود ندارم؟ هرگز! اگر من درباره چیزی اطمینان یافته باشم یا صرفا درباره چیزی اندیشیده باشم، بی گمان می بایست وجود داشته باشم. اما نمی دانم کدام فریبکار بسیار توانا و بسیار تردست است که همواره تمام مهارت خود را در راه فریفتن من به کار می برد. در این صورت وقتی این فریبکار مرا فریب می دهد، بدون شک من وجود دارم و هر قدر در فریفتن من بکوشد هرگز نمی تواند کاری کند که من در همان حال که فکر می کنم چیزی هستم معدوم باشم. بنابراین، بعد از امعان نظر در تمام امور و بررسی کامل آنها سرانجام باید به این نتیجه رسید و یقین کرد که این قضیه «من هستم»، «من وجود دارم» هر بار که آن را بر زبان آورم یا در ذهن تصور کنم بالضروره صادق است.»
  «من هستم» کیست؟ دارای چه صفاتی است؟ صفات را یکی یکی بر می شمریم تا ببینیم آنها چیزی هستند که در «من» موجود باشد. دکارت نخستین صفات غذا خوردن و راه رفتن را بر می شمرد اما این صفات به بدن انسان تعلق دارد و اگر بدن وجود نداشته باشد طبعا این صفات نیز وجود ندارند. صفت دیگری که به «من» می توان اطلاق کرد احساس کردن است اما احساس هم صفتی ست که به جسم تعلق دارد و بدون وجود جسم، وجود ندارد. صفت «فکر کردن» است که به «من» تعلق دارد. فکر کردن صفتی ست که تا وقتی که هستم به من اطلاق می شود. صفتی که وجود و عدمش متکی بر اجسام نیست و در هم تنیده با وجود و هستی «من» است.
  دکارت در اصل نهم کتاب اصول فلسفه اش در توضیح فکر می گوید: «منظور من از فکر تمام آن چیزی است که در ما می گذرد و ما وجود آن را بی واسطه در خودمان ادراک می کنیم. به این دلیل نه فقط فهمیدن، خواستن، خیال کردن، بلکه حس کردن نیز چیزی جز فکر و اندیشه نیست. اگر بگویم: من می بینم یا راه می روم پس وجود دارم و اگر مقصودم از دیدن یا راه رفتن کار چشم یا پای من باشد، نتیجه ای که از آن می گیرم، چنان استوار نیست که نتوان در آن شک کرد. زیرا چنانکه گاهی در خواب اتفاق می افتد، شاید من فکر کنم که می بینم یا راه می روم و حال آنکه چشمانم بسته است و از جای خود حرکت نکرده ام و شاید اگر بدنی هم نداشتم، باز هم ممکن بود چنین چیزی رخ دهد. اما اگر مقصود من این است که فقط از احساس خود یا از اینکه آگاهانه در می یابم که می­بینم یا راه می روم، سخن بگویم، این نتیجه گیری چنان اعتبار مطلقی دارد که تردیدی در آن نمی توان کرد زیرا این حالت دیگر به نفس من بر می گردد که تنها با احساس من یا با فکر من در اینکه می بینم یا راه می روم مربوط است.»
  بنابراین «من فکر می کنم پس هستم» حقیقتی ست تردیدناپذیر که دکارت فلسفه خویش را بر آن بنا می کنند و من به این نتیجه رسیدم که می توانم بی تامل آن را در فلسفه ای که در جستجوی آنم به عنوان نخستین اصل بپذیرم و این نتیجه یعنی من فکر می کنم پس هستم نخستین و یقینی ترین چیزی است که به ذهن کسی که به روش منظم فلسفی می پردازد، خطور می کند.
  اولین و یقینی ترین حکم وجودی است. دکارت قصد آن ندارد که فلسفه خویش را بر مبنای یک اصل منطقی انتزاعی بنا کند. علی رغم چیزهایی که بعضی از منتقدان وی گفته همّ او صرفا متوجه ذوات یا ماهیات ممکن، نیست بلکه همّ او بیشتر معطوف به واقعیت موجود است و اصل اولیه او قضیه ای وجودی است.
 
تفاسیر و نتایج حاصل از کوجیتو
  دکارت به عنوان موسس فلسفه جدید است و نظریه کوجیتو اش سرآغاز مباحث جدیدی در فلسفه است و این نظریه تفاسیر مختلفی را بدنبال داشته است، که به اختصار به آن می پردازیم.
  برخی از مفسیرین روح قضیه کوجیتو و پیام فلسفی آن را دست یابی به استقلال در تفکر دانسته اند. گویی دکارت با این نظریه خودش را از بند اندیشه تقلیدی و به عبارتی مرجعیت کلیسایی رها کرده است. زیرا که بدون تکیه بر امر خارجی و با تکیه بر خود، خود را اثبات کرده است و یقینی ترین اصل فلسفه اش را در درون خود قرار داده و سرمنشا هر چیز من انسان دانسته است.
  تفسیر قابل توجه دیگری که توسط یکی از مفسران دکارت یعنی ماگنوس ارائه شده است تقدم فکر بر حیات و هستی عینی است. با قضیه کوجیتو تفکر از حیات و هستی مستقل می شود. مضمون قضیه کوجیتو این است که فکر یا شعور و ادراک در راس قله هستی قرار می گیرد. اینکه در راس همه چیز تفکر و شعور انسان قرار دارد.
  تفسیر مهم دیگری که بر کوجیتو وجود دارد نگاه هیدگر به کوجیتو است اینکه بنا بر رای هیدگر انسان پس از قضیه کوجیتو انسان به عنوان مفسر هستی قلمداد شده است. هیدگر در جلد چهارم کتابی که در شرح فلسفه نیچه نوشته می گوید: در قضیه کوجیتو سوژه و ابژه مقابل هم قرار می گیرند. سوژه در اصل لاتینی به معنی زیربنا و بنیاد و اساس هستی است از زمان دکارت به بعد، من متفکر تبدیل به موضوع می شود و این آغاز اومانیزم جدید است. 
  هیدگر تفسیر خود را چنین ادامه می دهد که موضوعیت انسان در فلسفه دکارت به یک نتیجه مهم می رسد و آن اینکه همه چیز از دیدگاه انسان معنا پیدا می کند. همه چیز ابژه و مورد توجه و متعلق شناخت انسان می شود. فقط انسان سوژه و موضوع و تعیین کننده است در این نگرش موجودات جهان، تصویر و تمثلی از طرز تلقی انسان نسبت به آنهاست. معنای موجودات همان است که انسان در می یابد و عالم هستی همان می شود که انسان می خواهد. این مطلب به معنی نفی حقیقت و واقعیت موجودات نیست بلکه به این معناست که حقیقت موجودات همان است که انسان برای آنها تعیین می کند.


صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان My Elysium و آدرس brokenangles.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان